من در ظهور رب زمین شک نمی کنم
اصلأ به هیچ وجه به این شک نمی کنم
قبلأ زیاد پیش می آمد که شک کنم
حالا رسیده ام به یقین ، شک نمی کنم
ذهنیت نبودن تو شک می آورد
تو هستی و برای همین شک نمی کنم
حافظ که گفت می رسی وهیچوقت من 1
بر فالهای آینه بین شک نمی کنم
با شعر هم نمی شود ابراز حال کرد
اصلأ خودت بیا و ببین شک نمی کنم
از مهم ترین مسائل حجة الوداع که در راه بازگشت در غدیر خم انجام گرفت ایفاى آخرین مأموریت الهى; یعنى نصب على بن ابى طالب (علیه السلام) به سمت ولایت بر امت از سوى پیامبر بود. مأموریتى که با همه رسالت بیست و سه ساله آن حضرت برابرى مى کرد. قرآن عدم ابلاغ آن را به معناى عدم تبلیغ رسالت پیامبر مى شمارد; { یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک وإن لم تفعل فما بلغت رسالته } .
چنان که ابلاغ این پیام از سوى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را «مکمل دین» و «متمم نعمت الهى» مى داند; { الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا } .
پیامبر در حضور ده ها هزار نفر مأموریتش را انجام داد و از فرصت اجتماع حجاج بیت الله الحرام بهترین استفاده را نمود.
اهمیت مأموریت ایجاب مى کرد که در حضور جمعیتى عظیم ابلاغ گردد تا اتمام حجتى بر همگان و نیز کسانى باشد که تمام تلاش خود را براى عقیم گذاشتن تحقق مسأله ولایت و جانشینى پیامبر به کار بردند. طرح این مسأله در آن اجتماع عظیم موجب شد که ده ها بلکه صدها نفر حدیث غدیر را نقل کنند و على رغم تلاش فراوان قدرت طلبان قریش براى جلوگیرى از نشر فضایل اهل بیت پیامبر و به فراموشى سپردن شخصیت والاى على (علیه السلام) و محو حدیث غدیر که دلیل قاطع ولایت ایشان بر امت اسلامى بود در تاریخ باقى بماند و به نسل هاى آینده برسد و قدرت طلبان نتوانند اصل حدیث را انکار کنند و به ناچار به تحریف معنوى کلام پیامبر متوسل شده و آن را از معناى مورد نظر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) منصرف سازند و بر «محبت و دوستى» تفسیر کنند.
که خداوند به رسولش داد { والله یعصمک من الناس } (3) به ابلاغ آن مبادرت ورزید. اما زمان و مکانى را براى ابلاغ آن برگزید که بیشترین موفقیت ممکن را به دست آورد. چه بسا اگر موقعیت دیگرى براى این منظور انتخاب مى شد دشمنان به انکار رسالت آن حضرت نیز اقدام کرده و آن حضرت را به انواع تهمت ها متهم مى ساختند.
« خداوند هرگاه خیری بر بنده اش بخواهد به او کم خوابی
و کم خوری و کم حرفی را تلقین می کند . »
برزخ از آن جا برای آدمی بااهمیت شد که مرگ را دید که او را از زندگی جدا می سازد و هستی او را به نابودی می کشاند. از این رو در جست وجوی مفهوم مرگ برآمد و در آن اندیشه و تأمل کرد تا به شناختی درباره مرگ دست یابد.
تلاش برای شناخت مرگ در حقیقت تلاش برای شناخت زندگی است و این که اصولا زندگی چیست و چرا این گونه به پایان می رسد. اگر مرگ به همان معنا و مفهومی باشد که انسان می بیند شاید زندگی نیز معنا و مفهوم خود را برای انسان از دست بدهد.
انسان برخلاف دیگر جاندارانی که با مرگ و نیستی دست و پنجه نرم می کنند، از حساسیت بالا و ویژه ای نسبت به زندگی و مرگ برخوردار است. او نمی تواند زندگی را این گونه که به نظر می رسد و در چشم او نمایان می شود بپذیرد. مدتی کوتاه که جان دارد و از متاع دنیا بهره می برد و ناگهان پیش از آن که از زندگی چیزی بفهمد سر به بالین ابدیت می گذارد و از دنیا می رود. دیگر نه رشدی و بالندگی هست و نه شور حیات و زندگی در رگ های تنش جاری است. گویی هرگز از مادر نزاده است و هرگز در این هستی گام نگذاشته است.
این مسئله زمانی دشوارتر می شود که مرگ کودکانی را می بیند که گرامی ترین در نزد اوست و این گونه پرپر شدن غنچه گل وجودش را می بیند و چاره ای از پذیرش آن ندارد. از این رو به زندگی به گونه دیگر می نگرد و در خشم می آید و می کوشد تا با طبیعتی که مرگ را همراه و همزاد زندگی آفریده و قرار داده است مبارزه کند.
تلاش های بی شمار او تاکنون نتیجه ای در بر نداشته و حتی نتوانسته است مرگ را زمانی اندک از خود دور سازد و به دیرپایی او بیافزاید. از این رو در اندیشه فرو رفت تا چاره دیگری بیاندیشد و این گونه است که برای معناداری زندگی و هدفمندی آن به تفکر و تأمل پرداخت.
هر چند تأملات او بیهوده نبوده است ولی چنگی هم به دل نمی زد؛ زیرا ابزارهای انسان در این حوزه بسیار محدود و معدود است. از این رو متافیزیک و دانش و فلسفه های ماورای طبیعی رونق یافت تا چرایی زندگی و مرگ را تفسیر کند. تفسیری که به ظاهر تفسیر هستی است و درحقیقت شناخت درد بی درمان مرگ و این که از کجا و برای چه و تا چه زمانی در این هستی آمده است و پس از مرگ به کجا می رود؟ این پرسش ها وی را واداشت تا دست به دامن فلسفه شود.
با این همه عقل انسانی هر چند که ابزاری کارآمد است ولی در بسیاری از عرصه ها از جمله در این حوزه شناختی، لنگ می زند و چون خری در گل می ماند و دستش به جایی بند نمی شود.
فلسفه تلاشی دینی از رنگ و لعاب انسانی است. انسان می کوشد تا دینی فلسفی برای خود بسازد و به کمک این دین عقلانی، خود را بشناسد و چاره مرگ را بکند. اگر مرگ را بشناسد بهتر می تواند از زندگی بهره برد و آن را چنان که می خواهد سامان دهد. ولی مشکل آن است که فلسفه عقلانی و این دین انسانی، ناتوان از شناخت مرگ چنان که باید و شاید است.
نقش عقل دینی در هدایت و توجیه انسان
در این میانه است که دین های آسمانی با دلایلی ورای فلسفه عقلی نمایان می شوند عقل دینی کمک می کند تا عقل انسانی خود را بشناسد و با شناساندن توان و ظرفیت خود، تفسیری جدید از زندگی و مرگ ارایه می دهد. از این روست که پای خدا به عنوان آفریدگار و نیز پروردگار و نیز بازخواستگر به زندگی بشر باز می شود.
خدا کسی است که هستی را به هدفی آفریده است و همه را در یک فرآیند زمانی، تربیت و پرورش می دهد تا به کمال لایق خویش دست یابند و سپس آنان را که در مسیر قرار نگرفته و یا بیراهه رفته اند بازخواست می کند و در زمانی که پس از مرگ است و زندگی مجدد خواهد بود آنان را به کاری که کرده و یا نکرده اند مؤاخذه می نماید.
این گونه است که تفسیر جدیدی از هستی و زندگی و مرگ به دست می آید که برخلاف تفسیر دیداری اوست. این تفسیر بیشتر از آن که دیداری باشد شنیداری است. تفسیری است که با ظاهر دیداری، آن چنان هم خوانی ندارد ولی تفسیر معناداری است که می توان به زندگی و مرگ مفهومی جدیدی بخشید. با این تفسیر دیگر مرگ که همزاد زندگی است آن چنان وحشتناک به شمار نمی آید و به معنای پایان زندگی و حیات نیست، بلکه آغاز راهی دیگر و زندگی و حیاتی برتر است.
دین و برزخ
آدمی پس از مرگ به کجا می رود؟ اگر چیزی به نام روح در انسان است که با مرگ نمی میرد و باقی و برقرار است و تنها این جسم ها از هم می پاشد و نیست می شود و آن روح و جان هم چنان با انسجام و وحدت باقی است در کجاست؟
دین پاسخ می دهد که انسان پس از مرگ دوباره در روز رستاخیز به زندگی باز می گردد و این مدت که به نظر بس دراز و بلند و دیرپای است مدتی نیست که بتوان نادیده گرفت. اکنون این پرسش مطرح می شود که تا بازگشت دوباره انسان به زندگی دیگر که در روز رستاخیز است انسان و آن روح جدا شده از تن به کجا می رود و چه می کند؟
این جاست که دوباره دین به ارایه تحلیل شناختی دیگری می پردازد و بیان می دارد که انسان در این مدت و در طول این فاصله زمانی در عالمی میان این دنیا و آخرت به نام عالم برزخ است. حال عالم برزخ چیست؟ در این نوشتار تلاش می شود تا عالم برزخ بر پایه تفسیر وحیانی و آیات قرآنی باز شناسایی و معرفی شود. این بازخوانی از آن رو صورت می گیرد که به زندگی پس از مرگ ما بلکه به زندگی کنونی ما نیز معنا و مفهوم تازه ای می بخشد و ما را از نوعی دغدغه و ترس پنهان رهایی می سازد.
برخی تصور میکنند کفویت تنها به شرائط ظاهری از قبیل مسائل نژادی و یا وضعیت مادی و رفاهی بستگی دارد. در صورتی که چنین نیست، بلکه همتایی و هم سوئی آرمانها، خواستها و تمایلات روحی و روانی افراد، میزان آگاهیهای علمی و دینی و میزان تعهد عملی به مکتب و مذهب، و ارزش نهادن به ویژگیهای اخلاقی و فرهنگی است. از مکتب علی درسی بیاموزیم:.....
ازماجرای ازدواج حضرت علیعلیهالسلام و حضرت فاطمهعلیهماالسلام نکات بسیار جالبی را میآموزیم که اگر خواهان سعادتیم و پیروی راستین اسلام، بایستی تا مرز توان تلاش کنیم تا مراحل اول ازدواج بر مبنای صحیحی صورت گیرد، و دوم آنکه ساده زیستی در تمام شوون زندگی جامعه و بخصوص ازدواج راه یابد، و گرنه قید و بندهای اجتماعی در امر ازدواج که بیشتر نشأت گرفته از فرهنگ غیر اسلامی و یا ساخته و پرداخته ی ذهنهای کوتاه مادی و اشرافی است چون غل و زنجیر بر دست و پای جوانان و والدین آنها میافتد و هر روز این غل و زنجیر بزرگتر و سنگینتر میشود، تا جایی که امکان هر نوع حرکت صحیحی را میگیرد و حیات جامعه را به سوی نابودی میکشاند، و بر فساد و نابسامانیهای روانی و مشکلات اخلاقی میافزاید. درسهائی که از ازدواج حضرت علی و فاطمه زهرا علیهماالسلام میگیریم از این قرار است: 1- کفو و همتا بودن: یکی از اصول اساسی و رازهای موفقیت ازدواج، کفو و همتا بودن دختر و پسر با هم است، زیرا تنها در صورت همتا و همشأن بودن دو زوج است که درک متقابل آنان از یکدیگر امکانپذیر است. برخی تصور میکنند کفویت تنها به شرائط ظاهری از قبیل مسائل نژادی و یا وضعیت مادی و رفاهی بستگی دارد. در صورتی که چنین نیست، بلکه همتایی و هم سوئی آرمانها، خواستها و تمایلات روحی و روانی افراد، میزان آگاهیهای علمی و دینی و میزان تعهد عملی به مکتب و مذهب، و ارزش نهادن به ویژگیهای اخلاقی و فرهنگی است. اگر مسئله همتایی نبود، بدون تردید دختران زیبایی در مدینه بودند که از ازدواج با حضرت علی علیهالسلام خرسند میشدند. اما او حتی از آنان خواستگاری هم نکرد و برای حضرت فاطمه علیهماالسلام نیز خواستگاران فراوانی بودند امّا حضرت فاطمه علیهماالسلام و پیامبرصلیالله علیه وآله به این وصلتها راضی نشدند تنها حضرت فاطمه علیهماالسلام و روح والای او بود که زیباییها و شکوه معنوی حضرت علیعلیهالسلام را درک میکرد . در این مورد پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله فرمودند: اگر خدا علی را نمیآفرید برای فاطمه کفو و همتایی وجود نداشت. (1) 2- خواستگاری بدون واسطه خواستگاری بدون هیچ تشریفات و حضور واسطه انجام شد و حضرت علیعلیهالسلام شخصاً به خواستگاری حضرت فاطمه علیهماالسلام از پیامبر صلیالله علیه وآله اقدام نمود. 3- شرط اول : رضایت دختر پیامبر گرامی صلیالله علیه وآله بدون رضایت دخترش حضرت فاطمه علیهاالسلام به خواستگار پاسخ مثبت نداد. 4- قناعت در تهیه جهیزیه به ضروریترین و ابتدائیترین وسائل زندگی در آن عصر بسنده شد، از سیرت پیامبر اسلام صلیالله علیه وآله میآموزیم که بایستی در الگوی مصرف تجدید نظر کنیم و در زندگی فناپذیر و زودگذر دنیا به حداقل ممکن قناعت ورزیم تا از گذرگاه پرهیاهوی زندگی سبکبار بگذریم و تن به بردگی این و آن ندهیم. مگر حضرت فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر صلیالله علیه وآله رهبر بینظیر مسلمانان نبود؟ مگر از نژاد بنیهاشم یعنی اصیلترین و شریفترین تیرههای عرب به حساب نمیآمد؟ مگر مادرش حضرت خدیجه علیهماالسلام ثروتمندترین زن عرب در عصر خویش نبود؟ مگر از همه جهات علمی فردی آگاهتر و اندیشمندتر از همگان نبود؟ مگر پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه وآله نمیتوانست جهیزیه زیادی را همراه دخترش کند؟ پاسخ همه این سوالات «مثبت» است اما منش و روش پیامبر عظیم الشأن اسلام صلیالله علیه وآله و خاندانش بر ساده زیستی استوار است . (2) متأسفانه در برخی خانوادهها به خصوص قشر مرفه جامعه جهیزیه دخترانشان نمایشگاه بینالمللی کاملی است از لوازم خانگی داخلی و خارجی که برقش چشمهای ظاهربین را خیره میکند. 5- مهیا کردن خانه برای ورود عروس اکنون ببینیم علی بن ابیطالب علیهالسلام شهسوار اسلام و محبوبترین مردان و نزدیکترین آنان در نزد خدا و رسول خدا چه داشت و چه تهیه کرد: ابن شهر آشوب در مناقب نقل میکند: که حضرت علیعلیهالسلام نیز اتاق خود را برای عروسی آماده کرد. بدین ترتیب که: ابتدا مقداری ماسه کف اطاق پهن کرد و چوبی هم تهیه نمود به دو طرف اتاق وصل کرد تا لباسهای خود را روی آن بیندازد، و یک پوست گوسفند هم کف اتاق انداخت، و یک بالش نیز که داخلش را از لیف خرما پر کرده بودند در آنجا نهاد.
1 ذیحجه سالروز ازدواج امام علی (ع) با حضرت فاطمه (س)
خواستگاران بسیاری از شخصیتهای بزرگ صدر اسلام، حضرت زهرا(س) را برای همسری خود از پیامبر اکرم (ص) خواستگاری کردند. اما پیامبر (ص) به هیچ یک از آنها پاسخ مثبت نداد و از ایشان روی بر میگردانید. تا این که امام علی (ع) به محضر پیامبر (ص) آمد و خواستگاری نمود. پیامبر فرمود: یا علی پیشتر از تو کسانی از فاطمه خواستگاری کردند و او در همه، اظهار کراهت کرده است. اما تو منتظر باش تا برگردم. رسول الله (ص) به اتاق حضرت زهرا(س) رفت و فرمود: فاطمه جان، علی ابن ابیطالب کسی است که قرابت و فضل و اسلام او را شناختهای. من از پروردگار خواستهام تو را به بهترین و محبوبترین خلقش تزویج کند. حال علی (ع) از تو خواستگاری میکند نظرت چیست؟ فاطمه ساکت شد ولی روی برنگردانید. و رسول الله (ص) در قیافة فاطمه (س) نارضایتی احساس نکرد. آن گاه حضرت به پا خواست و فرمود: الله اکبر.
سکوت فاطمه (س) حاکی از رضایت اوست. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله! فاطمه را به علی (ع) تزویج کن. خدا فاطمه(س) را برای علی(ع) و علی (ع)را برای فاطمه (س) پسندیده است.
آن گاه آن حضرت، فاطمه را به علی تزویج کرد. بعد از تهیه مقدمات، آن دو بزرگوار با هم ازدواج کردند. پیامبر در این باره فرموده است:
من فاطمه را به ازدواج علی (ع) در نیاوردم مگر آن هنگام که خدا آن را به من فرمان داد. بدین ترتیب نور به نور رسید و صدیقة طاهره به منزل علی (ع) قدم گذاشت تا از آن وصلت مبارک دو سید جوانان اهل بهشت و زینبین و پس از آنها ائمه اطهار و راهنمایان توحید قدم به دنیا گذارند و ظلمت جهان را منور فرمایند.
در مسأله ازدواج هاى پیغمبر(ص) عوامل متعددى در کار بوده که بررسى فلسفه هر یک از آنها، بحث مستقلى مىطلبد. برخى از آن زنان به جهت مسلمان شدن، مورد بىمهرى و تذلّل از ناحیه قوم و قبیله و طلاق از سوى همسر خود قرار مىگرفتند. برخى شوهر و سرپرست خود را در جنگ ها از دست داده و مایل به ازدواج با هر کسى هم نبودند. همچنین ازدواج با برخى از آنها، موجب نزدیکى پیامبر(ص) با قبیله او مىشد و مشکلاتى که آنان در راه رسالت آن حضرت ایجاد مىکردند، مرتفع مىگردید
امام علی (ع):
اگر قائم ما ( آل محمد ) قیام کند ، آسمان قطرات خود را فروفرستد
و زمین گیاهان خود را بیرون دهد و کینهها از سینههابیرون رود و ددان و
چهارپایان در صلح و صفا باشند.
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.
و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا. تنها کمی از خودت‚ تنها کمی از خودت را به من بده.
و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست